قرار بود پُست جدیدم مرتبط با نوشته قبلی باشد اما این متن، مهمان ناخوانده ای از ذهن ِپرکار ِناتوانم است ، همانطور که اتفاقات ناخوانده اینروزها به زور_چَرب نشده ای آمد و فاصله انداخت بین حال قبل و بعد ما .
کتابی میگفت ؛ رسانه ها خطرناک هستند. رسانه انچه را دوست دارد و میل خودش است به تو نشان میدهند .
حالا میفهمم ؛ رسانه شاید با وسیله ی دروغ و سانسور هدفش را توجیح کند اما حتما که آمار را از آن قسمت ِ موافق ِ حرفهایش اعلام میکند
رسانه های داخلی - فارغ از چپ و راست و بالا و پایین - منجمدم میکند و رسانه های خارجی- بیرون از گود - دلم را آتش میزند .
خسته از سرد و گرم شدن ها سکوت را طلب میکنم.‌
سراغ کتابهایم میروم اما صدایم بلند است و ذهنم جای دیگری هست .
 تلاش میکنم فراموش کنم .
.
.
.
.
.
مگر میشود ؟!!
.
مگرمن و تو چندبار زندگی میکنیم ؟
تو میدانی از زندگی چند روز دیگر باقی مانده ؟




همینجوری نمیمونه
دلخوشی این روزهای من‌ صدای نازنینی هست که جیره روزانه ام شده. شعر و صدایی بی نظیر که درد و بغض دارد اما امید هم دارد هرچند دور و دیر و ناپیدا .
بگذار دلم خوش باشد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها