برای زندگی



مادر کمپلکس یعنی امنیت خواهی از نوع منفی ، بقا و رضایت من بواسطه ی حضور دیگران ،
حس_توقعی که دیگران باید حواسشون به من باشه ،
دیگران باید بهم کمک کنن و برای منافع من با من همراه باشن
یعنی :
دوست نداری توی زحمت بیوفتی
دوست نداری یه روز بهت سخت بگذره
بیشتر از اینکه از سختی ها دلخور باشی از آدمها دلخوری و چه بسا کینه بدل میگیری
میگی :
هر روز باید جوری باشه که من میخوام و میپسندم
چرا امروز کمتر بخوابم؟
چرا امروز بیشتر و بهتر کار کنم؟
بجای عمل_تلاش ، مدام وسواس_تلاش میگیری؛ که ارزش داره یا نه؟! بجنگم یا نه !؟ خب اگه واقعی و عینی ثمر داره من تلاش کنم.

.

.
اینقدر در بند چند و چون نباش اگه فکر میکنی کاری درست هست انجامش بده،
انجامش بده!! ، انجامش بده!! ، حالا به هر روشی .


مادر کمپلکس یعنی امنیت خواهی از نوع منفی ، بقا و رضایت من بواسطه ی حضور دیگران ،
حس_توقعی که دیگران باید حواسشون به من باشه ،
دیگران باید بهم کمک کنن و برای منافع من با من همراه باشن
یعنی :
دوست نداری توی زحمت بیوفتی
دوست نداری یه روز بهت سخت بگذره
بیشتر از اینکه از سختی ها دلخور باشی از آدمها دلخوری و چه بسا کینه بدل میگیری
میگی :
هر روز باید جوری باشه که من میخوام و میپسندم
چرا امروز کمتر بخوابم؟
چرا امروز بیشتر و بهتر کار کنم؟
بجای عمل_تلاش ، مدام وسواس_تلاش میگیری؛ که ارزش داره یا نه؟! بجنگم یا نه !؟ خب اگه واقعی و عینی ثمر داره من تلاش کنم.

.

.
اینقدر در بند چند و چون نباش اگه فکر میکنی کاری درست هست انجامش بده،
انجامش بده!! ، انجامش بده!! ، حالا به هر روشی .


خیلی وقت بود که کامل پای فیلمی ننشستم ، نه سینما فرصت شده و نه تلویزیون و نه دی وی دی های فروشگاهی . نه اینکه فکر کنید اینو از روی پز روشنفکری یا با کلاسی میگم که مثلا وقت من ارزشمندتر از این چیزاست . نخیر!! اینقدر وقتم به بطالت میگذره که برای یه سری کارای اساسی هم وقت کم میارم.
دیشب فیلم دارکوب رو گرفتم ودیدم. بنظرم فیلم متوسطی اومد، نه اونقدر جالب و بی نقص بود که بخوام به همه توصیه ش کنم و نه اونقدر بی محتوا بود که بهش بی توجه بود. مخصوصا که پایان باز نداشت و یه جایی (به خیر) تموم شد .

از نگاه من جالب ترین قسمت و نقطه عطف فیلم رفتار عاطفی و واکنش احساسی مرد داستان در مقابل همسرسابق و معتادش بود. جایی در میانه ی فیلم روزبه (امین حیایی) با همه ی بد رفتاری ها و خشونت هایی که در برابر مهسا ( سارا بهرامی) داره و ما همه این رفتارو بحق میدونیم ، اما هیچوقت این خشم رو تموم نمیکنه . عصبانی میشه به قصد کتک ولی کتک نمیزنه ، میخواد مهسا رو از ماشین بیرون پرت کنه ولی در اخرین لحظه به گریه میوفته و منصرف میشه ، در ادامه و وقت خداحافظی ، مهسا ازش درخواست پول میکنه اول رد میکنه ولی بعد دوباره صداش میکنه و بهش پول میده. در همه ی این اتفاقات با اینکه نسبت به زن احساس‌تنفر یا خشم داره و حقی رو متصور نیست ولی در نهایت بازهم در مقابلش انعطاف و ترحم داره و این ترحم شک برانگیز میشه. با این واکنش ِ روزبه ، بیننده (و مخصوصا مهسا) شک ش به یقین تبدیل میشه و در جریان معمای داستان قرارمیگیره . شاید در اینجا به اصطلاح یک دلسوزی یا رفتار ساده عاطفی اتفاق افتاد ولی در حقیقت یک منطق پنهان شده رو عیان کرد .

ما همیشه فکر میکنیم منطقی عمل میکنیم و منطقی بودن بهترین انتخاب ها رو برای ما مهیا میکنه چراکه بما گفته شده رفتار بر پایه احساس تکیه گاه مطمینی نیست‌. در صورتی که بنظرم هرچقدر هم منطقی تصمیم بگیریم و منطقی انتخاب کنیم بازهم ریشه هایی از احساس در بطن رفتارما وجود داره .

نکته ی دیگر قابل توجه در فیلم دراکوب رفتار اطرافیان در مواجه با مشکلات خانواده روزبه بود. شاید اولین نمونه ی آن گزارش همکار روزبه برای منافع شخصی و توبیخ شدن روزبه در محل کار بود. در ادامه فیلیم می ببینیم نیلوفر(مهناز افشار) هم وضعیت بهتری در محل کارش ندارد از طرفی همسایه هایی وجود دارند که در موقعیت نامناسب به دنبال تذکر هستند و پس از درگیری به دنبال استشهاد و شکایت و اخراج آنها از مجتمع . اطرافیانی که مثل خود روزبه به دنبال حل مسئله یا گذر زمان نیستند بلکه تنها قصدشان پاک کردن صورت مسئله در سریعترین زمان و کسب مجدد آرامش است.

من و جورجیا هر ماه کاری بی نظیر و خاطره انگیز را برنامه ریزی میکنیم. جیم ران به من یاد داد که زندگی در حقیقت مجموعه ایست از تجربه ها و هدف ما باید افزایش تعداد و‌بزرگی تجربه های خوب باشد.
ماهی یک بار، تلاش میکنیم کاری انجام دهیم که یک تجربه ی تا حدی به یاد ماندنی (دونفره) را خلق کند. این کار میتواند رانندگی در کوهستان، رفتن به یک گردش ماجراجویانه، رفتن به لس آنجلس و امتحان یک رستوران مجلل جدید، قایقرانی در خلیج یا هر کار دیگری باشد. کاری فراتر از امور عادی که تجربه ی خاصی دارد و خاطره ی ماندگاری به وجود میآورد.

از کتاب اثر مرکب دارن هاردی
به توصیه دوست خوبم

عباس شکیبا این کتاب رو شروع کردم. در مورد خودِ کتاب بعدا بیشتر می نویسنم اما این متن و نگاهش به زندگی عجیب به دلم نشست .

حس خوب


اینقدر ننوشتم که هربار میخوام یه چیز بنویسم توی یکی دو جمله ی اول خسته میشم و از خودم حوصله م سر میره. میگم من که حوصله و توانایی انتخاب و چینش کلمات رو ندارم، من که نمیتونم یه متن درست درمون بنویسم اونوقت چطور توقع دارم یه دوست وقت بزاره و کلمات منو بخونه. اصلا همینه که اینجا سوت و کور شده .

با استعاره شاهین عزیز این وبلاگ یه کشور آفریقایی جهان سومیه ، نه تولید و صادرات داره ونه توریست و گردشگر . فقط یه سری کلمه ی بدبخت تحت اسارت من هستن. 



ورزشکارای نیمچه آماتور رو دیدین؟ اینایی که گه گاه اهل ورزش هستن و اکثر فارغ از ورزش. رویای برنده شدنو دارن ولی نه تمرین اصولی دارن و نه تغذیه مناسبی . 
شدم اون آدمی که بیشتر "تصمیم" میگیره بنویسه ، آدمی که میدونه نوشتن براش خوبه و شاید رویاهایی داره ولی برای شروع تاخیر و بهونه میاره. از فردا یا از شنبه!!؟؟ چه فرقی میکنه وقتی قراره شروع نشه!!؟؟ 
من اون ورزشکار آماتورم که توی نوشتن بعد از یکی دوتا کشش ِبی هدف و دست و پا ت دادن های بی قاعده خسته میشه و کل وجودش به نفس نفس میوفته‌، از طرفی میخواد بره وارد زمین بشه و رویای مسابقه داره ، با این حال ِخسته یا همینجا انصراف میده و میمونه اون چرک نویس های کاغذی کوتاه و بی ثمری که قرارنیست جایی نمود داشته باش، میمونه اون پست های خسته کننده ای که هیچوقت دکمه ی تایید و انتشار نمیخوره . 
یا ورزشکار خسته ای که میاد توی زمین ولی بود و نبودش فرقی نداره و بی امید بر میگرده.
باید سنجیده تر کارکرد. من نه تمرین به قاعده و اصول دارم و نه تغذیه مناسب. (فقط ادعا دارم)

بازم رجوع میکنم به شاهین عزیز ، یه روز توی لایوش میگفت؛ ما احساس میکنیم چه نویسنده ای هستیم! حس میکنین چقدر ایده برای نوشتن داریم و اگه من وارد نویسندگی بشم چه غوغایی میشه !! اما وقتی میخوایم بنویسم هیچی در نمیاد و اونجاست که تازه حباب مون میترکه و می فهمیم کجای کاریم .


یه وقت بزار با ترس هات !!

ملاقات شون کن .
اینقدر اسمشو نبر ، اینقدر بزرگش نکن . یه بار باهاش مواجه شو ،
یه وقت بزار با ترس هات !!
اگه نیومدن پای قرار
یا
(در حقیقت ) اگه ترسیدی بری سرقرار
لااقل چشماتو نبند و باهمون ضعف و لرز یه جا کمین کن و از دور نگاهشون کن . براندازشون کن و ببین چقدر دلهره آورن ؟! چرا ترس دارن ؟!
+ بچه ها وقتیکه می ترسن ، اولین جا قایم میشن و فورا جلوی چشماشونو میگیرن به خیال اینکه عامل مزاحم رد میشه و ترس تموم میشه ، غافل از اینکه وقتی بزرگ میشن متوجه میشن انفعال ، اقدام رو سخت ترو سختر میکنه.
بزرگ‌شو


ما توی ساختمونی هستیم که اگه بخوام در مورد همسایه ها بنویسم یه داستان خوندنی و طولانی میشه . اما اگه بخوام مختصر از حال الانم بگم ، در شرایطی فعلی بنظرم بهترین راه کناراومدن با سایر همسایه ها رفتار به سبک " بازی مافیا" ست .
ما همسایه های یه ساختمونیم که نزدیک هستیم از لحاظ مسافت اما دورهستیم از لحاظ رفاقت و اعتماد. متاسفانه دیوار بی اعتمادی بین ما شکل گرفته و چیزی که پایه این دیوار بوده رفتار‌ دوگانه و دو رویی یه تعدادی از همسایه هاست . اینکه رودررو نقد و نظری نیست اما مدام میشنوی هرکس حرف‌‌هایی داشته که به همسایه ی دیگری زده ، اینکه برای سپردن مسولیتی تعریف و تمجید میکنند و برای گرفتن همان مسولیت منتقد و عالم به مسایل میشوند.
اینجا بازیه مافیاست ، هرکس منافعی دارد ، به همه شک کن اما نه به خودت !!

تا بحال چند بار مختصر و گذرا در مورد تقسیم بندی کارهای ضروری و کارهای فوری شنیده بودم ، فکر میکردم می توانم فعالیت هایم را بر اساس آن به دو روش کارمهم و کار ضروری اولویت بندی کنم و در خیال خودم برای هرکدام مثالی داشتم.  فکر میکردم این مدل ذهنی به عنوان راه حلی برای مدیرت بر کارها و غلبه بر تنیلی درنظر گرفته شده .
دیروز تصمیم داشتم از این روش استفاده کنم  و بیخیال بعضی ، پیگیر و سمج بعضی دیگر شوم . 
نکته ی جالب اینجا بود که بعد از جستجو  متوچه شدم با یک مدل ذهنی حرفه ای به نام "

ماتریس آیزنهاور" روبرو هستم ، بجای دو طرف کارمهم و کارضروری این مدل در چهار حالت تنظیم شده که هدف اصلی آن مدیریت زمان هست و  نه غلبه بر تنبلی !!

از این ماتریس خوشم اومد و باخودم گفتم شاید شماها هم مثل من به خیلی ها گفتید: "متاسفانه وقت نکردم" ، پس از این تقسیم بندی مفید و موثر ، ساده نگذرید.زما
+ پی نوشت : در جستجوی گوگل متوجه شدم برای این ماتریس برنامه های اندروید مختلفی هم طراحی شده . حالشو ببرید 

آدمی که زیر بارون میره و با لباس خیس بر میگرده با آدمی که زیر بارون نرفته خیلی فرق میکنه .
آدمی که حتی با چتر زیر بارون میره و بدون هیچ رطوبتی بر میگرده با آدمی که زیر بارون نرفته هم فرق میکنه .
آدمی که سفری سخت و تنها یا راحت و دستجمعی میره و بر میگرده با آدمی که سفر نرفته خیلی فرق میکنه.
آدمی که توی بازاری وارد میشه و ضرر هم میکنه (درسته چیزی رو از دست داده ولی) با آدمی که تا حالا وارد بازار نشده خیلی فرق داره.
سفر رو باید رفت ،
چراکه تمام بهشت ها تاریخ انقضا دارند و اگر زودتر حرکت نکنی جایی که موندی منقضی میشه ، یه روز دیرتر و تنهاتر میری یا میمونی و فاسد میشی .

اما پادکَست چیست ؟
یک محتوای صوتی که تهیه و انتشار آن در بستر فضای دیجیتال استمرار داشته باشد ، شاید به نوعی میتوان آن را یک برنامه رادیویی و مجموعه آن را رادیوی اینترنتی نام نهاد


چندروز پیش بطور تصادفی در فضای دیجیتال با یک پادکست در مورد

کتاب کار عمیق روبرو شدم . قبلا در مورد این کتاب پرفروش شنیده بودم اما بواسطه آنکه فکرمیکنم هر پرفروشی ااما مطلوب نیست در تصمیم به خرید آن تردید داشتم. پس این بهترین فرصت بود که با شنیدن پادکست در مورد کتاب اطلاعات مطمئن تر و بیشتری داشته باشم.
در نهایت همراه با راوی پادکست که برای من راهنما و بلدراه بود وارد سرزمین ناشناخته کتاب شدیم . توصیفات ، نحوه روایت و همچنین بیان راوی آنقدر جذاب و اثرگذار بود که درگیر محتوای کتاب شدم و تصمیم گرفتم با تهیه کتاب دوباره به این سرزمین سفر کنم.
حال دوست دارم شخصا کتاب را تجربه کنم و با دقت آنرا بخوانم ؛
گاهی توقف کنم و خط کشی های خودم را داشته باشم ، به مصداق های خودم فکر کنم و برای تمرین‌ ها به دنبال جواب باشم.

امروز هم با پادکست

کتاب مهره حیاتی از جناب ست گادین همراه بودم . البته این کتاب را قبلا خوانده بودم و مضمون فوق العاده کتاب  ( فارغ از ترجمه متوسط آن * ) برای من بدیع و جذاب بود.
از این پادکست هم لذت بردم چراکه باعث شد از زاویه دید یک فرد خوش فکر به موضوع نگاه کنم و با مصادیق جدیدی آشنا شوم ، حتی دوباره به کتاب مراجعه کنم و بر روی بعضی مفاهیم بیشتر تامل کنم .

منبع این پادکست ها کجاست ؟
این پادکست ها در مورد چیست ؟
راوی کیست ؟ 

سایت بی پلاس هرماه در یک پادکست به معرفی و بررسی یک کتاب غیرداستانی می پردازد . پادکست های bplus خواندن از روی متن کتاب (کتاب صوتی) نیست بلکه آقای علی بندری -پس از مطالعه کتاب- به عنوان راوی با لحن و بیانی جذاب در مورد ویژگیهای کتاب از جمله نویسنده ، موضوع و محتوای کتاب ، ترجمه و صحبت میکند.
حتی اگر تمایل به تهیه کتاب کاغذی را داشتید لینک کتابفروشی و انتشارات کتاب - که معمولا با تخفیف همراه هست - در سایت موجوداست

برای من کلیت موضوع و اجرای پادکست ها ، رضایت بخش بود و تنها قصدم از معرفی سایت (رایگان)

beplus استفاده دوستان و مخصوصا علاقمندان کتاب از محتوای پادکست ها است
لطفا شما هم از تجربه خودتان برای من بنویسد.

* پی نوشت : حتما در یک پست جداگانه در مورد کتاب مهره حیاتی مینویسم .


قراربود اینجا راجع به ترس و از پست سعید رمضانی بنویسم . سعید در نوشته ای جذاب‌ به راهکاری برای مقابله با به تعویق انداختن کارها  میپردازد

اما ترس و تعلل چه ارتباطی باهم دارند؟

به گمان من تعلل میکنیم ، چراکه از اقدام و پیامدهای آن می ترسیم  و شاید اهمال و انفعال و تعلل در ظاهر باهم متفاوت هستند اما رفتارهایی هستند که در باطن رگه هایی از ترس را با خود دارند .

سعید با روایت یک خاطره ، از تکنیک ابداعی خود برای مقابله با تعلل در کارها رونمایی میکند . تکنیکی کاربردی که آنرا ترسان ترسان نامگذاری کرده است .


 "یادمه یه روزی خانواده‌ی خاله‌م مهمون ما بودند و مادرم از پسرخاله‌ی ۸ ساله‌ام خواست که بره از مغازه سر خیابون ماست بگیره.

پسرخالم گفت آخی اوتانیرام» [آخه خجالت می‌کشم]

مادرم جواب داد: عیبی یوخ. اوتانا اوتانا جد آل» [عب نداره. خجالت کشان خجالت کشان برو بخر]

 به هر حال، این اوتانا اوتانا (خجالت کشان خجالت کشان)  تو ذهن من موند و بعضا که میشد حوصله‌ای به موضوعی نداشتم، از انجام کاری می‌ترسیدم، می‌ترسیدم نه بشنوم، اذیت میشدم، خوابم می‌اومد یا هر مورد دیگه‌ای و این یادم می‌افتاد، به ذهنم می‌رسید که می‌تونم حوصله ندار حوصله ندار» انجامش بدم."


او در مورد مواجهه با ترسها میگوید.

 

"عب نداره. ترسان ترسان انجام بده."

 

و بمن یاد داد تا بگویم  ؛

با ترس‌ و لرز انجام بده ،

 با ترس و اندک اندک انجام بده  ،

ناشیانه و کم کم انجام بده ،

اما انجام بده .

(توصیه میکنم  تمام قلم سعید را خودتان تجربه کنید )

حالا که فکر میکنم قبل ترها هم نادانسته از این روش مفید بهره برده ایم .

بهترین مثال برای‌ غلبه بر ترس هایی که بواسطه تکنیک ترسان ترسان اکنون دلهره آور نیستند زمانی است که رویای راننده شدن و رانندگی کردن داریممیخواهیم پشت رُل باشیم و رانندگی کنیم

ابتدا با ترسهایمان فکر میکنیم که چه کار سختی هست ؛

من نمیتوانم هم صحبت کنم هم حواسم به رانندگی باشد ،

 من نمیتوانم هم رانندگی کنم و هم به موسیقی گوش ده.

 همه ترس مان این است که ابدا" خطایی نکنیم ، کاری نکنیم که راننده عقب عصبانی شود و بوق هشدار بنوازد یا اینکه راننده کناری مسخره مان کند  یا خدای نکرده بواسطه بی دقتی و نابلدی به کسی آسیب برسانیم .

 اگر رویای ما از ترس هایمان بزرگتر باشد، همانطور که در پست قبل اشاره کردم در اولین مرحله اقدام به بررسی جوانب و جمع آوری اطلاعات میکنیم تا نسبت به محیط و ترسها شناخت پیدا کنیم . اما‌ هرچقدر‌ شناخت داشته باشیم و جملات مثبت را کوله بار ذهنمان کنیم کافی نیست و بازهم وارد اصل داستان نشده ایم .

مهم روبرو شدن است و ترسان ترسان ادامه دادن.

پس (در ادامه ی مثال رانندگی) وقتی به مرحله ی عمل رسیده ایم که با همه دلهره ها پشت رُل نشستیم و میخواهیم با ترس ها رودررو شویم .

شاید تازه کار و ناشی باشیم‌ و حتما" که در ابتدای راه تبحر نداریم‌ و ترسها را از خودمان قویتر میدانیم .

اما زمانی که ترسان ترسان شروع کردیم ، 

زمانی که رو در روی ترس قرارگرفتیم ،

فرارنکردیم و خواستیم که به ترسها حمله کنیم .

 ترسان ترسان ، فرمان به فرمان و ساعت به ساعت تمرین کردیم، 

ابتدای راهی بود که امروز که رانندگی میکنیم و در حال شنیدن موسیقی به پست های وبلاگمان فکر میکنیم :)


امیدوارم یادم نره

هر چقدر ترسهامون رو بشناسیم بازهم باید باهاش روبرو بشیم ،

هرچقدر با ترسهامون روبرو بشیم بازهم باید بهشون حمله ور بشیم ،

تنها اون زمان هست که بار نکبت ش از روی شونه هامون کم میشه و ترسناک نیستند.


با ترسهایمان چه کنیم ؟
روزهایی بود که دغدغه ذهنی من پاسخ به این سوال بود ، پس در جستجوی پاسخ به کتاب ها و کلام اساتید رجوع  می کردم. بویژه اوقاتی که در مواجهه با ترسها رفتار منفعلانه داشتم و تنها راه حل را در بازگشت به منطقه ی امن قبل تصور می کردم . شاید برای من بهترین گزینه هم بود چراکه می توانستم خود را مشغول به کاری نشان دهم و از حرکت به جلو فرار کنم .
در جستجوی پاسخ به کمتر جواب قانع کننده ای می رسیدم . اکثریت کتابها و سخنرانی ها (صرفا) انگیزشی و شامل شعارهای زیبا و حبابهای انرژی بودند که آنچنان برای من ماندگاری و کارایی نداشتند

همراهی با

دوستان متمم و قانون همزمانی باعث شد دو نوشته عالی و مرتبط با موضوع ترس را به فاصله کم مطالعه کنم.
ابتدا به سراغ نوشته

شاهین به نام

"چیزهایی که یک نویسنده باید به آن‌ها حمله کند" و بعد نوشته

سعید به نام

"ترسان ترسان انجام بدیم"*   می روم .

شاهین نوشته اش را  با عبارت الهام بخش از ویلیام تکری شروع می کند ؛

   " انسانی که می‌خواهد در زندگی موفق شود باید این پند حکیمانه را به خاطر بسپارد: حمله کردن تنها راز موفقیت است. شجاعانه حمله کنید. دنیا تسلیم شما خواهد شد. اگر زمانی دنیا شما را شکست داد، مهم نیست. جرئت کنید و دوباره امتحان کنید. شما موفق خواهید شد"

 

و بعد حمله کردن را در قلمرو نویسندگی به خدمت می گیرد ؛
 
"نوشتن، حمله کردن است
.
نویسنده قبل و حین و بعد از نوشتن، مدام حمله می‌کند:
به ترس از نوشتن، کمال‌طلبی، تنبلی، ضعف و
به کلیشه‌ها، نابلدی‌ها، انسداد ذهن، حواس‌پرتی‌ها و
به دیده نشدن‌ها، خوانده نشدن‌ها، رد شدن‌ها، درجا زدن‌ها و"

 

 

شاهین مختصر و مفید ، گزیده و گویا از رفتاری نوشت که در مواجهه با نوشتن و فراتر از آن برای غلبه بر ترس برای من قابل تامل بود.
فکر میکنم اولین مرحله در پاسخ به سوال بالا ، مرحله ملاقات و رویارویی با ترسها باشد . در این مرحله می بایست تنها ، صادقانه و بدون پیش زمینه با ترس رو در رو شد و به شناخت عامل ترس اقدام کرد ، شناخت عنصری که در لباس ترس با ما همراه می شود و جرات فعالیت را از ما می گیرد .

 اما این پایان کار نیست ! در مورد من بسیار اتفاق افتاده که تمام تلاشهایم صرفا به شناخت عامل ترس ختم شده بود ، بدون اینکه جرات اقدام و عمل بعدی را داشته باشم ؛
 ترس از خوب نبودن ،
ترس از تایید نشدن ،
 ترس از ناراحت کردن دیگران ،
 ترس از طردشدن ،
 ترس از کندفهم بودن و



 در واقع اکثریت اوقات فقط به دنبال شناخت وتحلیل عامل ترس بودم بدون اینکه وارد مرحله رویارویی یا اقدام شده باشم تا اینکه اکسیر شاهین به من جرات  داد و همچنان نجوایی خودمانی در ذهن من فرمودند ؛

 از اون پشت نگاهش نکن ، درسته همین هم شهامت میخواد ولی بسه از دور نگاه کردن .

 بیا رو در رو ببین ش .
نگو می ترسم و ازش فرار نکن هرچقدر فرار کنی سایه هاش بزرگتر میشه .
هرچقدر دورتر بری ناتوان تر میشی از مواجهه باهاش .
فرار نکن یه لحظه به ایست    و    برگرد    رخ به رخ شو .
اگه از هیبت ش میترسی اول به ایست ،  چشمانو ببند    و برگرد .
به ایست و فقط برگرد.

 

*پی نوشت: این پست  یه کم طولانی شده ، مجبورم در مورد نوشته ی سعید توی پست بعدی بنویسم .


یکی از هدفهایی که اول سال برای خودم در نظرگرفته بودم ؛ یادگیری مفاهیم بورسی و سرمایه گذاری در حوزه بورس بواسطه خرید و فروش سهام بود.‌ مدت زیادی بود که از دوستان و همکاران در مورد بورس و افت و خیز سهام می شنیدم اما سال گذشته بطور مستقیم و مستمر با همکارانی در تماس بودم که در این مورد تجربه کافی داشتند و روزانه در حال تبادل آخرین اطلاعات خود بودند . طبیعتا من‌ هم هر روز با چند اصطلاح بورسی آشنا می شدم و کنجکاو بودم تا در مورد این بازار هوس انگیز بیشتر بدانم . اصطلاحاتی مثل حدسود ، حدضرر ، عرضه اولیه ، شاخص کل و
خلاصه کنم ؛ اینقدر کنجکاو شده بودم که کدکاربری برای معاملات انلاین گرفتم ، هر روز سعی میکردم ( حداقل در حد ۱۰ یا ۱۵ دقیقه) وقت بزارم و بازار رو رصد کنم ، در موردش بپرسم و در وقت آزاد شروع به یادگیری کنم ،  گه گاهی هم خرید و فروش خرد انجام بدم .
حالا که به روزهای گذشته نگاه میکنم ، فکر میکنم همین دوستان همنشین و همصحبتی ها اصلی ترین دلیل ورد من به بازار بورس بودند ، چراکه بشدت شوق یادگیری در من رو بالا برد ، علاقه به اینکه یاد بگیرم و اقدام کنم تا من هم حرفی برای گفتن و ابراز وجود و گوشی برای شنیدن و یاد گرفتن داشته باشم.
خب هر یادگیری منبع آموزشی میخواست ، ابتدا پیگیر خرید و دانلود کتابهای پرفروش بورس بودم و بعد نوبت به فضای مجازی رسید ، انتخاب محدود از میان وفور کانال و گروهای تلگرامی ، سایت های آموزش بورس ، اینستاگرام شرکت های بورسی و مدعیان بورس باز در فضای مجازی هم برای خودش داستانی جداگانه داشت .
اوایل تابستان بود که از همکاران بورسی جدا شدم پس انگیزه ام برای یادگیری روز به روز کمتر میشد ، از طرفی محیط کار جدید با حجم کاربیشتر هم دلیلی بود تا بهانه ی کمبود وقت برای خودم داشته باشم.
در طول یک ماه گذشته عملا هیچ فعالیتی نداشتم ؛ 
فیلم های آموزشی که دانلود شده بود ولی هنوز دیده نشده بودند .
کانال هایی که بهشون سرنزده بودم و تعداد اعلام ها (نوتیفکیشن ها) سه رقمی شده بود . حس بدی که از عدد اعلام ها بهم دست میداد حس ضرر بود . انگار برای هر اعلام ، نکته ای کاربردی وجود داشت که من ازش غافل بودم و همچنان از طرف من نادیده گرفته میشد.
استوری های اینستاگرام در مورد خرید و فروش سهام هر روز به نگاهی گذر میکردند و من احساس میکردم مطلبی نفهمیدم یا فرصتی رو از دست دادم. احساس "از دست دادن" در حالیکه که فکر میکردم اگر من کمی تلاش کرده بودم اینگونه نمیشد.
یا استوری هایی که خبر از خرید و فروش بموقع سهام و موفقیت های پردستاورد داشت اما به من حس عجیب بازنده بودن !! می داد . چرا من دقت نکرده بودم؟! چرا من جزو این برنده ها نیستم ؟!
خیلی فکر کردم که چطور میتونم دوباره شروع کنم ؟ اصلا امکان پذیر هست ؟
نهایتا شنبه تصمیم گرفتم از بورس خارج شم و این هدف رو فعلا نیمه کاره رها کنم ، بخاطر احساسهایی نامطلوبی که همراهش بود و بخاطر‌ زمانی که برای یادگیری لازم داشت . البته بازهم تردید داشتم تا دیشب که تنها کانال بورسی باقیمانده رو هم خارج شدم و الان پاکه پاکم :)

این چند روز ، هم احساس بهتری داشتم و هم بهتر روی سایر کارهام تمرکز کردم .
با جداشدن از بورس من انتخاب کردم که یک نوع درآمد و مهارت رو کنار بگذارم اما بخودم قول دادم وقت و دقتش رو برای سایر اولویت های یادگیری م ( مثل متمم و یادگیری های حوزه کاری م) اختصاص بدم

اولین قدم برای ‌مسیر جدید رو هم با انتخاب دوستان بی نظیر متممی‌ برمیدارم تا بیشتر همراهشون باشم و از همصحبتی شون انرژی بگیرم .


ما همیشه در حال انتخاب هستیم و هر انتخاب کردن ما به معنی انتخاب نکردن‌ و نادیده گرفتن سایر موارد همتراز با اون محسوب میشه .  ما با هر انتخاب یک منفعت بدست می یاریم اما خیلی از منافع دیگه رو از دست میدیم . وقتی قراره بریم شمال دیگه سفر اصفهان و شیراز و تبریز رو باید بیخیال بشیم . وقتی میخوایم پزشکی بخونیم دیگه نمیشه به فکر خلبانی یا وکالت بود.
ما با انتخاب هامون نشون میدیم که هرچیز - فارغ از ارزش ظاهری و ذاتی خودش - برای ما چقدر ارزش داره و این وسط چه چیزی برامون ارزشمندتره .
شاید یه وقت دیگه که شرایط و اولویت هام متفاوت بودند دوباره وارد بازاربورس شدم اما حالا به این نتیجه رسیدم که نوشتن رو بیشتر دوست دارم. ‌شاید اگه مشغولیت بورس بود این پست هم نوشته نمیشد
حرفام خیلی طولانی شد(ممنون که تا اینجا همراه بودید) پس متن رو با یه جمله مرتبط با احساس بازنده بودن از دن اریلی به پایان میبرم ( احساسی که هرکس میتونه تجربه کنه مخصوصا وقتی توی بازار سهام فعالیت میکنه )

" حسی‌ که پایان روز از 50 واحد سود و 40 واحد ضرر بدست میاد با

حسی که فقط  از 10 واحد سود بدست میاد برابر نیست . "


"کارمند بودن" اصطلاح ، صفت یا نوعی از شغل که خواه خوشایندمان باشد و خواه نباشد بسیاری از ما هستیم ، یک روز بودیم و شاید یک روز خواهیم بود .
اما یک کارمند چه ویژگی هایی دارد؟
مومات کارمند : میز وصندلی برای پشت میزنشینی ، خودکار برای امضاء ، کاغذ و سیستم کامپیوتری برای برای ثبت و گزارشگیری.
مشخصه ظاهری : پوشش کت شلوار و پیراهن ترجیحا سرمه ای با کفش رسمی
شاخص اجتماعی: درآمد کم (یا گاهی متوسط) اما مستمر ماهیانه و به اصطلاح عامیانه آب باریکه
"کارمند ؛ کسی که برای خودش کار نمیکند." در نگاه اول از این جمله احساس منفی برداشت میشود اما کارمند بودن هم مزایا و معایبی دارد.
مزیت اول اینکه ؛ ریسکها و مخاطرات مرتبط با فعالیت اصلی با کارفرماست و کارمند بطور مستقیم مسئولیتی ندارد. بطور مثال در حالیکه تمام تلاش کارفرما در تغییر قوانین صادرات و واردات یا در حواشی برنده شدن در یک مناقصه صرف میشود این موضوع برای کارمند چندان دغدغه نیست .
یکی از مهمترین معایب کارمند بودن - جدا از مبحث ناشایسته سالاری در سازمان - معمولا عدم توجه کارفرما(حقیقی یا حقوقی) به استعداد و شخصیت ذاتی کارمند در بدو استخدام ، در مراحل ارتقا یا درجابجایی های درون سازمانی ست. متاسفانه در این موارد جایگاه شغلی فرد توسط سازمان و بدون درنظر گرفتن توانایی های فردی تعیین میشود . در این حالت کارمند محترمی که به آب باریکه قناعت کرده می بایست در راستای منافع شرکت با استعدادهای خود کناربیاید .گاهی هم ممکن است بخاطر ماندگاری در شرکت و ارتقا مقام به استعدادسازی و ریاکاری هم آلوده شود.

درآمد کم ، مُعَین و مستمرماهیانه از ویژگی های دو پهلوی منفی و مثبت زندگی کارمندی است .

یکی از تلخ ترین احساس ها برای یک کارمند ( به نقل از استاد شعبانعلی در یکی از فایل های صوتی شون ) زمانی اتفاق می افتد که شخص در حرفه کاری اش "سرمایه گذاری عاطفی" انجام داده اما این عمل در نظر سایرین فاقد ارزش است .
منظور از سرمایه گذاری عاطفی فعالیتی است کارمند که با دل و جان ، بدون پیشپرداخت و گاهی داوطلبانه انجام میدهد اما متاسفانه در نظر کارفرما دیده نمیشود . بطور مثال ساعتهای اضافه کاری که کارمند مشغول بکاربوده اما در حقوق آخر ماه لحاظ نشده ، یا حضور در جلسات اداری بعد از ساعت کاری و یا دوربودن از خانواده که از نگاه کارفرما غافل می ماند

واژه ارتقا یکی از محبوب ترین رویاهای زندگی کارمندی است . هدفی که ورای درآمد و رفاه بیشتر در بیرون ، مفهوم پیشرفت زنده و موثر بودن رو به درون القا میکند .
خلاصه کلام شغل کارمندی اندک حقوقی دارد که دولت حداقل آنرا تعیین میکند ، مزایایی دارد که کارفرما میزان آنرا تعیین میکند و حق بیمه ای که یک کارمند درخواست و درصدی از آن را پرداخت میکند.


آدمی که زیر بارون میره و با لباس خیس بر میگرده با آدمی که زیر بارون نرفته خیلی فرق میکنه .
آدمی که حتی با چتر زیر بارون میره و بدون هیچ رطوبتی بر میگرده با آدمی که زیر بارون نرفته هم فرق میکنه .
آدمی که سفری سخت و تنها یا راحت و دستجمعی میره و بر میگرده با آدمی که سفر نرفته خیلی فرق میکنه.
آدمی که توی بازاری وارد میشه و ضرر هم میکنه (درسته چیزی رو از دست داده ولی) با آدمی که تا حالا وارد بازار نشده خیلی فرق داره.
سفر رو باید رفت ،
چراکه تمام بهشت ها تاریخ انقضا دارند و اگر زودتر حرکت نکنی جایی که موندی منقضی میشه ، یه روز دیرتر و تنهاتر میری یا میمونی و فاسد میشی .


مادر کمپلکس یعنی امنیت خواهی از نوع منفی ، بقا و رضایت من بواسطه ی حضور دیگران ،
حس_توقعی که دیگران باید حواسشون به من باشه ،
دیگران باید بهم کمک کنن و برای منافع من با من همراه باشن
یعنی :
دوست نداری توی زحمت بیوفتی
دوست نداری یه روز بهت سخت بگذره
بیشتر از اینکه از سختی ها دلخور باشی از آدمها دلخوری و چه بسا کینه بدل میگیری
میگی :
هر روز باید جوری باشه که من میخوام و میپسندم
چرا امروز کمتر بخوابم؟
چرا امروز بیشتر و بهتر کار کنم؟
بجای فعل_تلاش ، مدام وسواس_تلاش میگیری که ارزش داره یا نه؟! بجنگم یا نه !؟ خب اگه واقعی و عینی ثمر داره من تلاش کنم.
اینقدر در بند چند و چون نباش اگه فکر میکنی کاری درست هست انجامش بده،
انجامش بده!! ، انجامش بده!! ، حالا به هر روشی .


یک تیم متوسط فوتبال را در میدان مسابقه در نظر بگیرید.
اعضای تیم نسبتا هماهنگ هستند. دروازه بان و دفاع خوب عمل میکنند . یارگیری و پاسکاری قابل قبول است و در ضد حمله بدک نیستنداما متاسفانه گروه حمله در گنی خوب نیست چراکه با تصاحب توپ اصرار به گنی ندارند. بنظر میرسد برای گل کردن توپ چندان عجله‌ای ندارد و بیشتر میخواهند بازیِ تعریف و  تمجیدی داشته باشند

حتی در پاسخ به این رفتارشان به مربی می گویند: هنوز وقت داریم ، تا پایان مهلت بازی میخواهیم تحسین برانگیز بازی کنیم ، یا اولویت اول ما خوب بازی کردن است و بعد گل کردن توپ.
این افراد نمیدانند که هر گل به عنوان هویت کل تیم تا آن لحظه محسوب می شود و با افزودن هرگل بر اعتبار و جایگاه کل تیم افزوده میشود. هر چقدرهم بازی این تیم فوق العاده باشد و بازیکنان آن پرتلاش ظاهرشوند اما در پایان بهترین نتیجه مساوی است و حتماً که این تیم جزء تیمهای برتر نخواهد بود

 اجازه دهید مثال دیگری بزنم. تصور کنید به یک تایپیست مراجعه میکنید و مبخواهید با استفاده از سیستم کامپیوتری و کیبرد متنی چند صفحه ای برای شما تایپ شود .
تایپیست با بازکردن برنامه ورد بلافاصله شروع به تایپ متن میکند. در املای کلمات و اصول نگارشی هم دقت دارد اما بدون توجه به این نکته که گاه به گاه می بایست فایلِ خامِ بازشده را ذخیره کرد ، کلمه به کلمه و خط به خط ادامه میدهید
.

احتمالا با خودتان می گویید به زودی ذخیره می کند یا بعد از این پاراگراف ذخیره می کند اما می فهمید تایپیست داستان ما برای ذخیره کردن عجله ای ندارد . شاید گمان میکند تا پایان متن برای ذخیره کردن فرصت هست یا شاید برای اینکار مهلت و زمانی در نظر نگرفته است .
او در تکاپوی درست نویسی و تکمیل کار است بدون توجه به این نکته که با این روال هر لحظه ریسک بیشتری را متقبل میشود . بدون توجه به اینکه هرچقدر هم متن را تمام و کمال آماده کرده باشد اما بدون ذخیره کردن (به یک اتفاق) هیچ ندارد.از طرفی شماهم تا هنگامی که برگه ی پرینت شده را در دست ندارید دچار اضطراب هستید
در این مثال عمل ذخیره  نمودن است که ثبت هویت می‌کند و اعلام می کند که فایل هرچه هست خالی نیست . دقیقتر بگویم هر عمل ذخیره کردن یک جایگاه جدید و نزدیکتر به اصل به نوشته ما اختصاص می دهد .

 منظورم از بیان این مثال ها اشاره به رفتاری است که در صورت عدم انجام درست آن کل فعالیت زیر سوال می رود و بی معنی می شود . بعبارتی بخاطر تعلل و عدم توجه به مهلت پایانی کل کار ناتمام می شود و به نوعی ضریب صفر می گیرد.

این بار به سراغ تجربه خودم از نوشتن و وبلاگنویسی میروم .
 روزهایی بود که میدانستم درباره چه موضوعی میخواهم بنویسم و با انرژی شروع میکردم . افکارم به پست هایی تبدیل میشد که برای چند روز و چندین ساعت درگیر نوشتن آن بودم. در پایان وقتی نوشته ام را مرور میکردم با خود میگفتم این متن بعنوان یک پست وبلاگ چقدر طولانی شده و باید خلاصه تر بنویسم ، گاه میگفتم چقدر کوتاه و مبهم نوشته ام و باید بتوانم با جستجوی واژه ها به آن طول و تفضیل داد و گاهی ساعت ها درگیر انتخاب یک عکس برای نوشته ام بودم .
اما در نهایت و  باوجود این مقدار از وقت و دقتِ صرف شده هیچوقت منتشرشان نکردم و تمام نوشته و کلماتم ‌ضریب صفر گرفتند
.

 چرا  این پست ها منتشر نشدند؟

 زیرا پس از هربار ویرایش، انتشار آنرا به فرصت بعدی موکول میکردم . بخاطراینکه میخواستم یکبار دیگر آنرا ویرایش کنم تا تمام و کمال مطمئن شوم خوب و تعریفی نوشته ام و بعد منتشر کنم . اما از نگاه دقیقتر به دلیل اینکه برای نوشته ام مهلت نداشتم و به اصطلاح مهندسین تاریخ تحویل پروژه تعیین نکرده بودم
احتمالا شماهم دچار این پستهای ناکاملِ نانوشته ی وقتگیر بوده اید . خوب که فکر میکنم از جایی به بعد اصلاحات ، اوضاعِ متن را بهتر نمیکند ، هرچقدر هم ویرایش و وسواس داشته باشیم یا متن ضعیف میشود یا چندان تغییری نمی کند .

خب این مثال ها چه ربطی بهم داشتند؟ 

اشتراکات من و تایپیست و گروه حمله در نقطه ضعف مان است . ضعف در عمل که برای کارهایمان مهلت تعیین نمی کنیم
کارهایمان آغاز میشوند ولی پایان ندارند
.ابتدا دارند اما نه انتها دارند ، نه نشان و هویت

وقتی من برای پایان متن و انتشار پستم مهلت تعیین نمیکنم ، بازیکن فوتبالی هستم که درگیر پایان بازی نیست و مایل نیستم یک گل عادی بزنم. یعنی نمیخواهم با یک گل عادی لااقل تا اینجای کار برنده باشم
وقتی بواسطه ی عدم تعیینِ مهلت ، ویرایش نوشته ام طولانی شده اما منتشر نمیشود ، مانند تایپیست‌ میشوم که مینویسم اما نمی خواهم متن را ذخیره کنم چراکه تصور میکنم متن بعدی کم خطاتر است .

حلقه ی گمشده ی من تعیین مهلت و تاریخ اتمام کار بود .وقتی مهلت داریم به هرنحو تلاش میکنیم کار را در موعد مقرر تحویل دهیم ، اولویت های دیگرمان را جابجا می کنیم و هر نقص یا کمبود  را به گونه ای رفع میکنیم که به مهلت برسیم
از طرفی تعیین مهلت کمالگرایی را تعدیل میکند و با این رویکرد زمان برای تمرکز بر جزییات بی اهمیت باقی نمی ماند .
به نظرم تعیین مهلت در ادامه و به حالت پیشرفته باعث تعهد در کار میشود. در تعهد است که جزییات بیشتری برای فعالیت و جریمه احتمالی برای خلف وعده در نظرگرفته شده است

یک نمونه موفق از تعیین مهلت  و انجام تعهد سراغ دارید ؟

همانطور که میدانید حسین قربانی به عنوان یک نویسنده متعهد هر روز در وبلاگش یک پست بدیع منتشر میکند . از نگاه من این دوست عزیز متممی برای هر پستی که می نویسند مهلت انتشار در نظر گرفته  و متعهد است در پایان روز متن خود را منتشر کند . بنابراین فعالیت های دیگر خود را با این تعهد هماهنگ میکنند ، حتی اگر قرار به این باشد که از تفریح و استراحت و منافع دیگر خود صرفنظر کنند.


طلب مادری کردن و تقاضای مادر بودن از هر فرد ( و نهادی ) بجز مادر خطاست . حتی درخواست مادری از شخص مادر هم تا سن خاصی جایزهست

حس مادری چه چیزی رو یادآوری میکنه؟

مادری دیدن یعنی بدون هیچ منتی مهر دیدن ، محبوب بودن و هوادار داشتن .
طلب مادری یعنی (راحت) زندگی کردن و مسولیت سپردن ، ایمن شدن و خلاصی از هرچیزی که خوشایند نیست
مادری دیدن یعنی بوقت نیاز و درخواست و حتی شاید قبل از اینکه حس کنی نیاز داری یه نفر باشه که دوبل برات کار کنه ؛ هم بفهمه چیرو میخوای و هم بعد برات مهیا کنه تا رفع نیاز بشی.

اینکه خوب باشی تا باقی باهات خوب باشن یه جور خیال و رفتار بچگانه اس . میشه همون طلب مادری از باقی در حالیکه خودتو نسبت به اونا توی جایگاه کودک نشوندی .
( به "تا" ی عبارت بالا دقت کنید . من بهش میگم "تا" ی توقع . خوب باش ، خب تا اینجا اشکالی نداره اما اینکه خوب بودن برای مردم رو بخاطر خوبی دیدن از مردم میخوای یعنی از قبل باقی رو بدهکار میکنی و درست نیست. اونوقت با یه بی تفاوتی یا بدی ساده خیلی بهم می ریزی )

اینکه کارمند خوبی باشی و توقع داشته باشی شرکت ، کارفرما یا رییس مثل مادر همه اینارو ببینه ، بفهمه و بموقع پاداش بده ؛ درست نیست.

اینکه پسر/دختر خوبی باشی و به صرفِ بنده ی خوب بودن متوقع باشی و فکرکنی ( به دست خدا) یه شریک زندگی خوب قسمتت میشه هم یه جور طلب مادری از خداست و درست نیست.

چرا درست نیست ؟

چون زمانهایی هست که ما خوب یا حتی عالی هستیم ولی پاداش و هواداری نیست ، تشویق و رفع نیازی نیست.‌

یه نوزاد انسان کاملا به مادر وابسته است اما به مرور ابراز وجود میکنه. دوران کودکی شروع دوران استقلاله . در مرحله نوجوانی و جوانی هست که مادر باید جاشو به پدر بده و حالا قدرت و قاطعیت پدر رو جزئی از زندگی می بینه و باید یواش یواش بتونه روی پای خودش وایسه ، بنظرم‌میانسالی سن استقلاله . زمانی هست که جدا از پدر و مادر تصمیم میگیری ،  استقلال روانی داری که خودت میتونی فکر کنی و تحلیل کنی ، تصمیم بگیری حتی حتی حتی اگه ندونی آخرش  چی میشه وکدوم درسته؟!  حتی اگه راه مبهم باشه باید خودت تصمیم بگیری و پای پیامدهاش وایسیدیگه نمیتونی بگی مامان ، بابا ، فلانی اینو چیکار کنم؟!

یه نوزاد بدون مادری میمیره و رشد نمیکنه اما یک میانسال ی های بیجا ناتوان میشه و پیشرفت نمیکنه.

نمی دونم کی از لحاظ روحی روانی به میانسالی میرسم تا از خدا و دانشگاه و کارفرما و دوست و فامیل و همسر و جامعه، توقع مادری نداشته باشم .

تا اون موقع باید بتونم درخواستم رو بگم و اگه لازم شد بارها تکرارش کنم . فکر نکنم خودش میفهمه!! یا نگم : اون باید خودش می فهمید من چی میخوام !! 

تا اون موقع باید برای رسیدن به خواسته های خودم بجنگم و آزمون خطا کنم  ، اگه کسی بود همراهمیم کنه که ممنونشم و اگه نبود توقعی نداشته باشم .


خلق کردن و آفریدن دو مرحله داره اول تصور کردنه و بعد اجرا کردنه .
در ابتدا ایده ای داریم که تازه در ذهنمون شکل گرفته یا با موضوعی روبرو هستیم که ذهنمون رو درگیر کرده ، شاید بعضی جزئیات رو هم تصور کنیم اما در مرحله بعد باید موضوع یا ایده مونو  روی کاغذ بیاریم .
از لحاظ علمی هنگام نوشتن عینی تر و واقعی تر به کلیات و جزییات توجه می کنیم و از لحاظ کارایی انگار نوشتن بجز خاصیت ثبت کردنش ما رو توی مسیر میاره و تا حدودی خطاها و خارج بودن ها رو میگیره
.به احتمال زیاد چندتا خط خطی و دوباره نویسی هم روی کاغذ هم داریم ، چند بار آزمون و خطا هم میکنیم تا بعد یه پاکنویس برسیم .

امروز خیلی اتفاقی قلم و کاغذ برداشتم و از موضوعی تحلیل وار نوشتم ، ضمن اینکه مجبور شدم سراغ چندتا پست آخرم برم و مرورشون کنم. برام جالب بود ؛ تا وقتی از مسئله ننوشتی ، وجودت درگیر تفکرات و احساسات مبهم و بیجایی هست که آزارت میدن . این درگیری ها باعث میشن یه سری واژه معلق رو توی فضای ذهنت رها بشه که نه میدونی ماله توهست و نه میدونی به تو تعلق ندارن !! نمیدونی اصالت دارن یا کذب هستن !! نمیفهمی چقدرش واقعیه و چقدر توش اغراق شده !!
واژه هایی مثل ؛ خساست، حسادت ، حامی بودن ، آینده نگری،  جامعه ، خودخواهی ، تاییدطلبی ، عفو و
تا وقتی ننوشتی نمیدونی دقیقا توی ذهنت چی میگذره. نمی تونی احساس پشت دلت رو شفاف درک کنی
. در واقعیت نمیدونی الان ناراحت شدی ، عصبانی هستی ، غمگینی ، دلخوری ،خسته ای یا چی ؟! . اما وقتی قراره بنویسی ، می فهمی که اینجا باید یک کلمه و یک حالت رو انتخاب کنی و خب ذهن ِ ناخودآگاه تصمیم میگیره که مناسبترین کلمه رو تداعی کنه . این کار هم فقط از ناخودآگاه بر میاد چراکه به حال درونی ما بیشتر تسلط داره و حتی گاهی در کشف منشا احساسات هم کمک میکنه.

یکی دیگه از کارکردهای نوشتن ( و وبلاگنویسی) اینه که وقتی در حال نوشتن از موضوعی هستیم یواش یواش به یه چارچوب فکری در موردش میرسیم ، وقتی می نویسیم، پایه های ادراک چیزی رو که می نویسیم میسازیم و وقتی تموم شد خودمون بهش تکیه میکنیم و از این منظر به دنیا نگاه میکنیم . این دیدگاه در جهان بینی و ادامه مسیر زندگی باهامون همراه میشه .
وقتی در مورد ترس می نوشتم مجبور بودم منطقی و شفاف ترس رو تحلیل کنم و سخت از اون به ترس های خودم نگاه بندازم . باید بررسی شون میکردم ‌و جوری مینوشتم که برای سایرین هم قابل درک و قابل فهم باشه .
وقتی در مورد مادری می نوشتم به روحیات و احساسات گذشته رجوع کردم ، استنباط شخصی  و حسِ حالمو نوشتم تا برای خودم موضوع شفاف شد که چطور میتونم برای اینده بهتر باشم  و حال بهبنویستری داشته باشم .
حتما که نوشتن ( مخصوصا اون خوب نوشتنی که چارچوب فکری بشه)  سخته . یه جورایی مثل وقتیه که میخوای یه ساختمان رو بسازی کلی زحمت داره ، کلی انرژی و وقت میبره ، سختی و ابهام داره ، آزمون و خطا و شکست داره ولی در پایان تو یک عمارت مستقل داری که جزو داشته ها و دستاوردهات محسوب میشه
و البته که گاهی وقتا فقط مینویسی و قرار نیست کسی ببینه یا بخونه اما همین هم از ننوشتن خیلی بهتره
یادت باشه صرفا برای نظر و تایید دیگران نمی نویسی چراکه این خونه رو به قصد فروش نمیسازی ، فقط برای دل خودت و زندگی خودت میسازی و می نویسی . میخوای توی نوشته های خودت زندگی و به زندگی نگاه کنی .



چه حال خوبیه وقتی بزرگترها به کوچترها سر میزن.
وقتی اساتید به شاگردهاشون سر می زنن .
چه حس عجیبه این تایید گرفتن و تایید شدن *
تایید شدن از اصیل ترین و درونی ترین لذت هاست  چراکه از بدو تولد باهامونه ، از آغوش مادرا و پدرا *  شروع میشه و بعدها وقتی توی مدرسه حضور در اجتماع رو محک می زنیم به نگاه و زبان معلم هامون اوج میگیریم یا طلسم میشیم .
حس شاگرد ابتدایی دهه شصتی رو دارم که یه روز بی مقدمه مدیرِ محبوبِ مدرسه اومده سرکلاس ، دفترشو نگاه کرده و یه جمله ی طلایی براش نوشته ؛ آفرین خوش خط نوشتی .” شاید از فردا میون اینهمه شاگرد و معلم و مشغولیت ، دیگه مدیر یاد اون دانش آموز و دستخطش نباشه ولی شاگرد ، نگاه معلم رو جور دیگه ای میبینه ، جواب سلام هاشو جوری دیگه میشنوه و با خودش میگه اگه از من خطایی سر بزنه مدیرمون بیشتر دلخور میشه.

 

* تایید شدن در لغت نامه دهخدا: " تأیید شدن. [ ت َءْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پشتیبانی شدن. نیرومندی یافتن. "
* منظور پدر و پدر بزرگ ها و مادر و مادر بزرگها و در کل هر کسی که به نوعی بهش وابسته میشیم ، شاید دایی عمو خاله عمه و.


کتاب مهره حیاتی از جناب ست گادین را چندماه پیش خواندم .
قبل تر ها بیوگرافی نویسنده را در متمم خوانده بودم اما از طرز فکر و نگاهش چیزی نشنیده بودم ، تا اینکه یک روز به توصیه ادریس عزیز این کتاب در لیست خریدهایم جای گرفت.
محتوای کتاب حرفای نو و جذابی داشت ، از همان نیمه های کتاب بود که مصمم شدم در مورد آن بنویسم ، دوست داشتم با کسی راجع به آن همصحبت شوم یا در فضای دیجیتال ست گادین را جستجو میکردم. حتی یکی تاثیرات مستقیم این کتاب در من تلنگر برای شروع مجدد وبلاگنویسی و تلاش برای بهتر نوشتن بود.

 این کتاب برای چه کسایی مفید است ؟
کارمندانی که دوست دارند متمایز و شاخص باشند.
کارمندانی که چندسال سابقه و تجربه دارند و رزومه ای قابل توجه تر میخواهند.
افرادی که برای خودشان کار میکنند ، خدمتی ارائه میکنند و بفکر توسعه کارشان هستند.
افرادی که به رشد و توسعه فردی علاقمند هستند.
دانشجویانی که قصد ورود به بازار کار دارند.

کتاب را که باز می کنید ، پیشگفتار مترجم اینگونه شروع میشود ؛
"ست گادین را میتوان مصداق تعبیر استیوجابز از نوابغ دانست ؛ می‌توانید او را قبول کنید. می‌توانید او را رد کنید. اما نمی‌توانید از او و حرف‌های او صرف نظر کنید."
همانطور که در پاورقی کتاب هم اشاره شده این توصیف از سایت آموزشی متمم برداشت شده است.  برای من جالب بود که مترجم از محتوای سایت متمم برای معرفی ست گادین استفاده کرده و آنرا بهترین توصیف می داند. همین ابتدای کار با دیدن نام متمم هیجان زده شدم ، مانند این که در ازدحام جمعیت ِ همایشی جذاب ، ناگهان چهره ی دوستی قدیمی را دیده باشی. ندای تایید کننده ای می گوید جای درستی آمده ایی و انگیزه پیدا میکنی زودتر و بهتر شروع کنی .

کتاب linchpin به نام مهره حیاتی به مترجمی آقای علیرضا خاکساران و تنها توسط انتشارات آموخته بفارسی چاپ شده است. کتاب ترجمه ی متوسط و قابل قبولی دارد ، محتوای آن قابل فهم است اما گاهی با خودم میگفتم ای کاش از کلمات مناسب تری برای فهم این موضوع جذاب استفاده می شد1.
پس از اتمام کتاب و با توجه به اکثریت کلمات صحیح و مناسب ، فکر میکنم مترجم تسلط کافی داشته است اما ترجیح داده است که برداشت شخصی اش در متن وارد نشده و نظر نویسنده بدون دخل و تصرف بیان شود 2‌.

محتوا و موضوع کتاب پیرامون چیست؟
محتوای کتاب در مورد توسعه فردی و مدیریت در کار و شغل ( بویژه سبک کارمندی ) است . کتاب به روابط کارفرما و کارمند ، هنرمندی در شغل، خلاقیت ، استفاده از فضای دیجیتال و. میپردازد.
موضوع کتاب مهره حیاتی متمایز شدن است ، پیرامون اینکه در کار و شغل میتوان شاخص و منحصربفرد شوی تا  آنجا که گروه کارفرماها متقاضی کار تو باشند بجای اتو اینکه تو پیگیر گروه کارفرماها باشی ، در مورد اینکه اگر کارمند هستی میتوانی جایگاهی برای خودت بسازی که رییس خودت را انتخاب کنی تا اینکه رییس تو را انتخاب کند.
ست گادین به شرح و بسط این ایده در دنیای امروزی پرداخته است . او به خواننده دید میدهد  و خلاقیت و نگاه مخاطب را درگیر می کند ، به این نکته اشاره میکند که میتوان نوعی دیگر دید و آینده چگونه خواهد بود .
شاید یکی از نقدها ی منفی در مورد نویسنده این باشد که کتاب بیشتر به ایده پرداخته و کمتر راهکاری ارائه داده  .ست گادین در کتاب به این نقد پاسخ داده است :
 " یکی از نقدهای منفی در مورد من این است : ست گادین توضیح نمیدهد که چگونه باید برای انجام کار دشوار رهبری عمل کنیم . پاسخ من : اینکه از اهمیت رهبری برای مردم بگویم یک چیز است اما اینکه گام به گام و به دقت نشان بدهم چگونه میتوانند رهبر باشند غیرممکن است. "بهم بگو چیکار کنم؟" جمله ای بی معنا در این زمینه است . نقشه ای در کار نیست . هیچ نقشه ای برای رهبری و برای هنرمندی وجود ندارد . علت اینکه هنر(نگارش ، درگیرساختن ذهن افراد، رهبری و تمام اینها) ارزش بالایی دارد این است که نمی توانم به شمابگویم چگونه باید آنرا بکار گیرید . هنر به معنای مسیریابی بدون نقشه است .

 


پاورقی:

1-  بطور مثال کلمه instructions به "دستور عمل" ترجمه شده در صورتی که واژه "دستورالعمل" شاید کلمه ی رایج تری باشد . 
یا در جای دیگر کلمه ی
Literalists به واژه ی ناآشنای"ملانقطی" - بدون توضیح بیشتری - ترجمه شده بود. ای کاش ایشان برای فهم بهتر خواننده در پاورقی به توضیح لغت نامه ی دهخدا در این مورد اشاره میکردند؛ "ملانقطی . [ مُ لْ لا نُ قَ ] (ص مرکب ) کسی که با کم و زیاد شدن یک نقطه‌ی نوشته از خواندن آن عاجز آید. آدم کم سواد. (فرهنگ لغات عامیانه‌ی جمال زاده ) در اینجا منظور همون اصطلاح عامیانه و اشتباه ملالغتی هست ".
2- اگر خواهان نسخه اصلی و
PDF کتاب هستید ، لطفا ایمیل تان را کامنت کنید .


پی نوشت  :
الف : این اولین پست من از معرفی کتاب بود و طولانی شد در حالیکه همیشه سعی میکنم مختصر و مفید بنویسم. معتقدم مخاطب با پستهای طولانی راحت نیست پس قسمت هایی کتاب را در پست بعدی می نویسم .

ب : فعلا کاستی  در لینک دهی مطالب و نبود عکس را از من قبول کنید ، بعد از رفع اختلال اینترنت جبران میشود .


قرار بود پُست جدیدم مرتبط با نوشته قبلی باشد اما این متن، مهمان ناخوانده ای از ذهن ِپرکار ِناتوانم است ، همانطور که اتفاقات ناخوانده اینروزها به زور_چَرب نشده ای آمد و فاصله انداخت بین حال قبل و بعد ما .
کتابی میگفت ؛ رسانه ها خطرناک هستند. رسانه انچه را دوست دارد و میل خودش است به تو نشان میدهند .
حالا میفهمم ؛ رسانه شاید با وسیله ی دروغ و سانسور هدفش را توجیح کند اما حتما که آمار را از آن قسمت ِ موافق ِ حرفهایش اعلام میکند
رسانه های داخلی - فارغ از چپ و راست و بالا و پایین - منجمدم میکند و رسانه های خارجی- بیرون از گود - دلم را آتش میزند .
خسته از سرد و گرم شدن ها سکوت را طلب میکنم.‌
سراغ کتابهایم میروم اما صدایم بلند است و ذهنم جای دیگری هست .
 تلاش میکنم فراموش کنم .
.
.
.
.
.
مگر میشود ؟!!
.
مگرمن و تو چندبار زندگی میکنیم ؟
از زندگی مان چند روز دیگر مانده ؟




همینجوری نمیمونه
دلخوشی این روزهای من‌ صدای نازنینی هست که جیره روزانه ام شده. شعر و صدایی بی نظیر که درد و بغض دارد اما امید هم دارد هرچند دور و دیر و ناپیدا .
بگذار دلم خوش باشد


کتاب مهره حیاتی از جناب ست گادین را چندماه پیش خواندم .
قبل تر ها بیوگرافی نویسنده را در متمم خوانده بودم اما از طرز فکر و نگاهش چیزی نشنیده بودم ، تا اینکه یک روز به توصیه ادریس عزیز این کتاب در لیست خریدهایم جای گرفت.
محتوای کتاب حرفای نو و جذابی داشت ، از همان نیمه های کتاب بود که مصمم شدم در مورد آن بنویسم ، دوست داشتم با کسی راجع به آن همصحبت شوم یا در فضای دیجیتال ست گادین را جستجو میکردم. حتی یکی تاثیرات مستقیم این کتاب در من تلنگر برای شروع مجدد وبلاگنویسی و تلاش برای بهتر نوشتن بود.

 

این کتاب برای چه کسایی مفید است ؟
کارمندانی که دوست دارند متمایز و شاخص باشند.
کارمندانی که چندسال سابقه و تجربه دارند و رزومه ای قابل توجه تر میخواهند.
افرادی که برای خودشان کار میکنند ، خدمتی ارائه میکنند و بفکر توسعه کارشان هستند.
افرادی که به رشد و توسعه فردی علاقمند هستند.
دانشجویانی که قصد ورود به بازار کار دارند.

کتاب را که باز می کنید ، پیشگفتار مترجم اینگونه شروع میشود ؛
"ست گادین را میتوان مصداق تعبیر استیوجابز از نوابغ دانست ؛ می‌توانید او را قبول کنید. می‌توانید او را رد کنید. اما نمی‌توانید از او و حرف‌های او صرف نظر کنید."
همانطور که در پاورقی کتاب هم اشاره شده این توصیف از

سایت آموزشی متمم برداشت شده است.  برای من جالب بود که مترجم از محتوای سایت متمم برای

معرفی ست گادین استفاده کرده و آنرا بهترین توصیف می داند. همین ابتدای کار با دیدن نام متمم هیجان زده شدم ، مانند این که در ازدحام جمعیت ِ همایشی جذاب ، ناگهان چهره ی دوستی قدیمی را دیده باشی. ندای تایید کننده ای می گوید جای درستی آمده ایی و انگیزه پیدا میکنی زودتر و بهتر شروع کنی .

کتاب linchpin به نام مهره حیاتی به مترجمی آقای علیرضا خاکساران و تنها توسط انتشارات آموخته بفارسی چاپ شده است. کتاب ترجمه ی متوسط و قابل قبولی دارد ، محتوای آن قابل فهم است اما گاهی با خودم میگفتم ای کاش از کلمات مناسب تری برای فهم این موضوع جذاب استفاده می شد1.
پس از اتمام کتاب و با توجه به اکثریت کلمات صحیح و مناسب ، فکر میکنم مترجم تسلط کافی داشته است اما ترجیح داده است که برداشت شخصی اش در متن وارد نشده و نظر نویسنده بدون دخل و تصرف بیان شود 2‌.

محتوا و موضوع کتاب پیرامون چیست؟
محتوای کتاب در مورد توسعه فردی و مدیریت در کار و شغل ( بویژه سبک کارمندی ) است . کتاب به روابط کارفرما و کارمند ، هنرمندی در شغل، خلاقیت ، استفاده از فضای دیجیتال و. میپردازد.
موضوع کتاب مهره حیاتی متمایز شدن است ، پیرامون اینکه در کار و شغل میتوان شاخص و منحصربفرد شوی تا  آنجا که گروه کارفرماها متقاضی کار تو باشند بجای اتو اینکه تو پیگیر گروه کارفرماها باشی ، در مورد اینکه اگر کارمند هستی میتوانی جایگاهی برای خودت بسازی که رییس خودت را انتخاب کنی تا اینکه رییس تو را انتخاب کند.
ست گادین به شرح و بسط این ایده در دنیای امروزی پرداخته است . او به خواننده دید میدهد  و خلاقیت و نگاه مخاطب را درگیر می کند ، به این نکته اشاره میکند که میتوان نوعی دیگر دید و آینده چگونه خواهد بود .
شاید یکی از نقدها ی منفی در مورد نویسنده این باشد که کتاب بیشتر به ایده پرداخته و کمتر راهکاری ارائه داده  .ست گادین در کتاب به این نقد پاسخ داده است :
 " یکی از نقدهای منفی در مورد من این است : ست گادین توضیح نمیدهد که چگونه باید برای انجام کار دشوار رهبری عمل کنیم . پاسخ من : اینکه از اهمیت رهبری برای مردم بگویم یک چیز است اما اینکه گام به گام و به دقت نشان بدهم چگونه میتوانند رهبر باشند غیرممکن است. "بهم بگو چیکار کنم؟" جمله ای بی معنا در این زمینه است . نقشه ای در کار نیست . هیچ نقشه ای برای رهبری و برای هنرمندی وجود ندارد . علت اینکه هنر(نگارش ، درگیرساختن ذهن افراد، رهبری و تمام اینها) ارزش بالایی دارد این است که نمی توانم به شمابگویم چگونه باید آنرا بکار گیرید . هنر به معنای مسیریابی بدون نقشه است .

 


پاورقی:

1-  بطور مثال کلمه instructions به "دستور عمل" ترجمه شده در صورتی که واژه "دستورالعمل" شاید کلمه ی رایج تری باشد . 
یا در جای دیگر کلمه ی
Literalists به واژه ی ناآشنای"ملانقطی" - بدون توضیح بیشتری - ترجمه شده بود. ای کاش ایشان برای فهم بهتر خواننده در پاورقی به توضیح لغت نامه ی دهخدا در این مورد اشاره میکردند؛ "ملانقطی . [ مُ لْ لا نُ قَ ] (ص مرکب ) کسی که با کم و زیاد شدن یک نقطه‌ی نوشته از خواندن آن عاجز آید. آدم کم سواد. (فرهنگ لغات عامیانه‌ی جمال زاده ) در اینجا منظور همون اصطلاح عامیانه و اشتباه ملالغتی هست ".
2- اگر خواهان نسخه اصلی و
PDF کتاب هستید ، لطفا ایمیل تان را کامنت کنید .


پی نوشت  :
الف : این اولین پست من از معرفی کتاب بود و طولانی شد در حالیکه همیشه سعی میکنم مختصر و مفید بنویسم. معتقدم مخاطب با پستهای طولانی راحت نیست پس قسمت هایی کتاب را در پست بعدی می نویسم .

ب : فعلا کاستی  در لینک دهی مطالب و نبود عکس را از من قبول کنید ، بعد از رفع اختلال اینترنت جبران میشود .


قرار بود پُست جدیدم مرتبط با نوشته قبلی باشد اما این متن، مهمان ناخوانده ای از ذهن ِپرکار ِناتوانم است ، همانطور که اتفاقات ناخوانده اینروزها به زور_چَرب نشده ای آمد و فاصله انداخت بین حال قبل و بعد ما .
کتابی میگفت ؛ رسانه ها خطرناک هستند. رسانه انچه را دوست دارد و میل خودش است به تو نشان میدهند .
حالا میفهمم ؛ رسانه شاید با وسیله ی دروغ و سانسور هدفش را توجیح کند اما حتما که آمار را از آن قسمت ِ موافق ِ حرفهایش اعلام میکند
رسانه های داخلی - فارغ از چپ و راست و بالا و پایین - منجمدم میکند و رسانه های خارجی- بیرون از گود - دلم را آتش میزند .
خسته از سرد و گرم شدن ها سکوت را طلب میکنم.‌
سراغ کتابهایم میروم اما صدایم بلند است و ذهنم جای دیگری هست .
 تلاش میکنم فراموش کنم .
.
.
.
.
.
مگر میشود ؟!!
.
مگرمن و تو چندبار زندگی میکنیم ؟
تو میدانی از زندگی چند روز دیگر باقی مانده ؟




همینجوری نمیمونه
دلخوشی این روزهای من‌ صدای نازنینی هست که جیره روزانه ام شده. شعر و صدایی بی نظیر که درد و بغض دارد اما امید هم دارد هرچند دور و دیر و ناپیدا .
بگذار دلم خوش باشد


       ·    شما با هدف تبدیل شدن به یکی از چرخ دنده های این ماشین صنعتی غول پیکر به دنیا نیامده اید ، بلکه در طول زندگی برای چرخ دنده شدن تربیت شده اید.

عکس از متمم

·    متوسط بودن دو منشأ دارد:
1- مد
رسه یا نظام آموزشی شما را شستشوی مغزی داده اند تا به این باور برسید که فقط باید سرتان به کار خودتان باشد و مو به مو از دستورالعمل ها پیروی کنید. نه کمتر و نه بیشتر .
2- همه ما صدایی در ذهن مان داریم که عصبانی و وحشت زده است این صدا بخش مقاومت مغزتان است و از شما می‌خواهد که متوسط ( و البته در امان)  باشید.

·    تبدیل شدن به یک مهره حیاتی یک فرآیند تدریجی است. مسیری که طی آن باید ویژگی‌هایی را در خود پرورش دهید که شما را غیرقابل جایگزین کنند.
 

·    چطور امکان داشت یک نفر را به دفن نبوغ شان ،پشت کردن به رویاهایشان و باور به اینکه باید صرفاً کارمندی تابع دستورات  در یک کارخانه باشند ، وادار کرد؟ بدون شک بخشی از آن به مسئله اقتصادی برمی‌گشت . کار در کارخانه به افراد متوسط که رویاهای کوچک در سر داشتند فرصتی می داد تا درون زندگی معمولی خود تغییرات چشمگیری ایجاد کنند . به همراه این ثروت تازه  مزایایی از قبیل حقوق بازنشستگی ، امنیت شغلی و حتی بیمه ی درمانی ارائه می شد.
 

·    فقط به خاطر اینکه متفاوت هستید، غیرقابل جایگزین نخواهید شد ولی تنها راه برای اینکه غیر قابل جایگزین باشید این است که متفاوت باشید (  لازم است ولی کافی نیست)  تنها راه رسیدن به آنچه شایستگی اش را دارید این است که متمایز باشید ،احساسات به خرج دهید تا شمارا فردی غیر قابل جایگزین بدانند .تعاملاتی  ایجاد کنید که سازمان‌ها و افراد به شدت به آنها اهمیت می دهد.
 

·    اگر فروش ندارید ، به دنبال ترس  بگردید، اگر جلسه بازاریابی به بن بست می رسد به دنبال  ترس بگردید ، اگر شخصی پرخاشگر است یا همکاری نمی کند  ترس در آن دخیل است.  ترس مهمترین احساس ماست. هر چه باشد اجدادمان را زنده نگه داشته است.  ترس بر دیگر احساسات نیز تسلط دارد. جامعه ما هنوز متوجه نشده است چطور از شر ترس خلاص شود.
 

·    تا به حال شده دلیل تان برای خرید خانه یا خودرو فردی باشد که راهنمایی تان کرده و ارتباطی قوی با شما شکل داده است ؟ اگر چنین اتفاقی افتاده بخاطر این است که فرد مهره ای حیاتی برای کل فرایند بوده است.  اگر او توسط ماشین ارزان تر و قانونمندتر جایگزین می شد  شما نیز از جای دیگری خرید میکردید . او غیر قابل جایگزین است.
 

·    آموزش اجتناب از بی عیب بودن  به کسی که از کلاس اول جهان بینی کمال گرایی را آموزش دیده ، کار آسانی نیست. اما هنرمندان بخش ناشناخته ی نبوغ مان را در  آغوش می‌گیرند. آنها میدانند که هیچ نقشه ای و هیچ برنامه ی گام به گامی وجود ندارد  و چه حالا و چه بعداً امکان ندارد از سرزنش شدن دوری کرد. اگر ناشناخته نبود آسان می شد و اگر آسان بود دیگر ارزش چندانی نداشت.
 

·    هنر بیش از همه نیاز به کار دارد. منظور از  کار بلند کردن قلم مو یا تایپ یک جمله نیست. بلکه کار عاطفی به معنای انجام کاری سخت ، ریسک کردن و رشد دادن خود است
 

·    وقتی چیزی را به کسی می دهید بیشتر از دریافت کننده آن سود می برید ، عمل بخشنده بودن شما را فراتر از هر معیاری ثروتمند می کند .همان طور که این کالاها و خدمات در جامعه پخش می‌شوند همه سود می برند اما شروع چنین کاری سخت است چون  یاد گرفته اید جیزی که متعلق به شماست برای خودتان است.

·    شغل همان چیزی است که به شما گفته می شود ؛ انجامش دهید. شغل شما حاضر شدن در کارخانه ، پیروی از دستورالعمل ، تحقق اهداف و  مدیریت شدن است. (اما) هنر شما آن کاری است که کسی به شما نگفته دقیقاً چطور انجام شده است . هنر بشما بر عهده گرفتن مسئولیت شخصی،چالش کشیدن وضع موجود و ایجاد دگرگونی در افراد است .
فرایند ارائه هنرتان را کار مینامم.  شغل تان کارتان نیست ، آنچه با قلب و روح تان انجام می دهید کارتان است
.
 

·    معتقدم که  در مسیر بلند مدت برای تبدیل شدن به فردی غیر قابل جایگزین نظم در اجرا کردن ایده ها لازم است . برخی هنرمند ها  برای سالها یا دهه ها کار میکنند و واقعاً امر مهمی را  به ثمر می‌رسانند
 

·    اینترنت حلقه ای را که به آن حلقه خانواده و دوستان می گوییم تغییر داده است . توییتر فیسبوک طبقه جدیدی از افراد را ایجاد کردند که به آنها خودمانی ها می گوییم.  اگر بتوانم یک هنر را مجانی به حلقه در حال گسترش _خودمانی مان هدیه بدهم  چرا باید تردید کنم؟!
 

·    مردم به سه روش درباره هدیه فکر میکنند :
 1- به من یک هدیه بده . 
2- بفرمایید این یک هدیه است؛ الان به من مدیونی خیلی زیاد. 
3- بفرمایید این یک هدیه است ، عاشقتم

 

·    تمایز کلیدی در این است که بتوانید مسیر خودتان را بسازید ؛ اینکه از جایی به جای دیگر مسیری را کشف کنید که هنوز هموار نشده و دیگران آن را سنجش و محاسبه نکرده‌اند. بسیاری از اوقات به کسی نیاز داریم که  مو به مو به ما بگوید چه کار کنیم و بیشتر مواقع نیز این کار غلط است.
 

·    احتمالاً یکی از بزرگ‌ترین تغییراتی که اقتصاد جدید همراه خود می آورد؛ تعیین سرنوشت به دست خویش است. دسترسی به سرمایه و ارتباطات به اندازه قبل ضروری نیست،مهره های حیاتی به دنیا نمی آیند بلکه ساخته می شوند.

ست گادین


کتاب مهره حیاتی از جناب ست گادین را چندماه پیش خواندم .
قبل تر ها بیوگرافی نویسنده را در متمم خوانده بودم اما از طرز فکر و نگاهش چیزی نشنیده بودم ، تا اینکه یک روز به توصیه

ادریس عزیز این کتاب در لیست خریدهایم جای گرفت.
محتوای کتاب حرفای نو و جذابی داشت ، از همان نیمه های کتاب بود که مصمم شدم در مورد آن بنویسم ، دوست داشتم با کسی راجع به آن همصحبت شوم یا در فضای دیجیتال ست گادین را جستجو میکردم. حتی یکی تاثیرات مستقیم این کتاب در من تلنگر برای شروع مجدد وبلاگنویسی و تلاش برای بهتر نوشتن بود.

 

این کتاب برای چه کسایی مفید است ؟
کارمندانی که دوست دارند متمایز و شاخص باشند.
کارمندانی که چندسال سابقه و تجربه دارند و رزومه ای قابل توجه تر میخواهند.
افرادی که برای خودشان کار میکنند ، خدمتی ارائه میکنند و بفکر توسعه کارشان هستند.
افرادی که به رشد و توسعه فردی علاقمند هستند.
دانشجویانی که قصد ورود به بازار کار دارند.

کتاب را که باز می کنید ، پیشگفتار مترجم اینگونه شروع میشود ؛
"ست گادین را میتوان مصداق تعبیر استیوجابز از نوابغ دانست ؛ می‌توانید او را قبول کنید. می‌توانید او را رد کنید. اما نمی‌توانید از او و حرف‌های او صرف نظر کنید."
همانطور که در پاورقی کتاب هم اشاره شده این توصیف از

سایت آموزشی متمم برداشت شده است.  برای من جالب بود که مترجم از محتوای سایت متمم برای

معرفی ست گادین استفاده کرده و آنرا بهترین توصیف می داند. همین ابتدای کار با دیدن نام متمم هیجان زده شدم ، مانند این که در ازدحام جمعیت ِ همایشی جذاب ، ناگهان چهره ی دوستی قدیمی را دیده باشی. ندای تایید کننده ای می گوید جای درستی آمده ایی و انگیزه پیدا میکنی زودتر و بهتر شروع کنی .

کتاب linchpin به نام مهره حیاتی به مترجمی آقای علیرضا خاکساران و تنها توسط انتشارات آموخته بفارسی چاپ شده است. کتاب ترجمه ی متوسط و قابل قبولی دارد ، محتوای آن قابل فهم است اما گاهی با خودم میگفتم ای کاش از کلمات مناسب تری برای فهم این موضوع جذاب استفاده می شد1.
پس از اتمام کتاب و با توجه به اکثریت کلمات صحیح و توضیحات بجا در پاورقی ، متوجه شدم مترجم تسلط کافی داشته است اما ترجیح داده است که برداشت شخصی اش در متن وارد نشده و نظر نویسنده را بدون دخل و تصرف بیان کند 2‌.

محتوا و موضوع کتاب پیرامون چیست؟
محتوای کتاب در مورد توسعه فردی و مدیریت در کار و شغل ( بویژه سبک کارمندی ) است . کتاب به روابط کارفرما و کارمند ، هنرمندی در شغل، خلاقیت ، استفاده از فضای دیجیتال و. میپردازد.
موضوع کتاب مهره حیاتی متمایز شدن است ، پیرامون اینکه در کار و شغل میتوان شاخص و منحصربفرد شوی تا  آنجا که گروه کارفرماها متقاضی کار تو باشند بجای اتو اینکه تو پیگیر گروه کارفرماها باشی ، در مورد اینکه اگر کارمند هستی میتوانی جایگاهی برای خودت بسازی که رییس خودت را انتخاب کنی تا اینکه رییس تو را انتخاب کند.


ست گادین به شرح و بسط این ایده در دنیای امروزی پرداخته است . او به خواننده دید میدهد  و خلاقیت و نگاه مخاطب را درگیر می کند ، به این نکته اشاره میکند که میتوان نوعی دیگر دید و آینده چگونه خواهد بود .
شاید یکی از نقدها ی منفی در مورد نویسنده این باشد که کتاب بیشتر به ایده پرداخته و کمتر راهکاری ارائه داده  .ست گادین در کتاب به این نقد پاسخ داده است :
 " یکی از نقدهای منفی در مورد من این است : ست گادین توضیح نمیدهد که چگونه باید برای انجام کار دشوار رهبری عمل کنیم . پاسخ من : اینکه از اهمیت رهبری برای مردم بگویم یک چیز است اما اینکه گام به گام و به دقت نشان بدهم چگونه میتوانند رهبر باشند غیرممکن است. "بهم بگو چیکار کنم؟" جمله ای بی معنا در این زمینه است . نقشه ای در کار نیست . هیچ نقشه ای برای رهبری و برای هنرمندی وجود ندارد . علت اینکه هنر(نگارش ، درگیرساختن ذهن افراد، رهبری و تمام اینها) ارزش بالایی دارد این است که نمی توانم به شمابگویم چگونه باید آنرا بکار گیرید . هنر به معنای مسیریابی بدون نقشه است .

 


پاورقی:

1-  بطور مثال کلمه instructions به "دستور عمل" ترجمه شده در صورتی که واژه "دستورالعمل" شاید کلمه ی رایج تری باشد . 
یا در جای دیگر کلمه ی
Literalists به واژه ی ناآشنای"ملانقطی" - بدون توضیح بیشتری - ترجمه شده بود. ای کاش ایشان برای فهم بهتر خواننده در پاورقی به توضیح لغت نامه ی دهخدا در این مورد اشاره میکردند؛ "ملانقطی . [ مُ لْ لا نُ قَ ] (ص مرکب ) کسی که با کم و زیاد شدن یک نقطه‌ی نوشته از خواندن آن عاجز آید. آدم کم سواد. (فرهنگ لغات عامیانه‌ی جمال زاده ) در اینجا منظور همون اصطلاح عامیانه و اشتباه ملالغتی هست ".
2- اگر خواهان نسخه اصلی و
PDF کتاب هستید ، لطفا ایمیل تان را کامنت کنید .


پی نوشت  :
 این اولین پست من از معرفی کتاب بود و طولانی شد در حالیکه همیشه سعی میکنم مختصر و مفید بنویسم. معتقدم مخاطب با پستهای طولانی راحت نیست پس قسمت هایی کتاب را در پست بعدی می نویسم .


 نویسنده ای را در نظر بگیرید که می خواهد داستانی را خلق کند.

 او داستان را می آفریند اما هر نویسنده‌ای در پشت صحنه داستانش قصد دارد مفهومی را در قالب داستان به ذهن مخاطب انتقال دهد و  برای این کار اجزای داستان را به خدمت می‌گیرد؛ 

گاهی شخصیت های داستان را پدید می آورد ؛
دختر زیبایی که نابینا است.

پیرمردی که کفش ندارد .
گاهی طراحی فضا را انجام میدهد؛
خانه ای روستایی که دختر بچه ای در آن گمشده است . 
مرد میانسالی که پشت در اتاق قفل شده ای مُردد است
.

 گاهی  در طول داستان جزئیاتی را توصیف می کند  که در ابتدا تصور میکنیم مبهم و زائد هستند  اما در ادامه متوجه میشویم  این جزئیات  نماد های معنی داری بودند که اشاره به نکته ای خاص داشتند ؛

 گاو های لاغری که در حال چَرا هستند.

 نردبام هایی که عمودی روی هر بام قرار گرفته‌ و تمامی ندارد.

 گاهی اتفاقاتی را وارد داستان می کند که نحوه انتخاب و رفتار افراد را نشان می دهد؛
مستاجری که حالا ادعای مالکیت خانه متروکه را دارد. 
بیماری که هزینه درمان ندارد اما کیف پولی پیدا می کند.

علاوه بر مفهوم داستان و نحوه روایت نویسنده  باز هم سلیقه و روحیات مخاطب  در درک داستان موثر است. چرا که به واسطه  درونیات و دغدغه های یک مخاطب ، ممکن است داستانی برایش جذاب ولی برای دیگری خسته کننده و بی معنی و بدیهی باشد.

با این مقدمه  می خواهم نویسنده ای چیره دست و داستان های نابش را به شما معرفی کنم. نویسنده ای حرفه ای که داستان های بی نظیر و اختصاصی برای هر فرد دارد و در ورای ظاهر داستان به دغدغه‌ها و آنچه در درون فرد میگذرد ، می پردازد.

 روان ما نویسنده قهاری است.
 روح و خویشتن (self) ما از  فارغ آنچه به دیگران نشان می دهیم یا آنچه دیگران می بینند ، ذات و  مقصد اصلی ماست .
روان نویسنده حرفه ای است که ما به ارتباط با او نیازمندیم  و در عین حال داستان های نمادین و راه گشا برای ما دارد 

 اما روان ما چگونه داستان های اختصاصی مان را روایت می کند؟

 روان ما  داستان ها را  تنها بر پرده ناخوداگاه مان نمایش می دهد.  چرا که خودآگاه مربوط به خود(ego) است و آنچه دیگران می بینند  و ناخودآگاه مربوط به خویشتن(self)  و بهترین عرصه ناخوآگاه برای جولان این نویسنده  متبحر روان ، خواب ها و رویا هاست

 به عبارت ساده تر تنها وسیله ارتباطی با ناخودآگاه  هنگامی است که خوداگاه و ذهن هوشیار ما فعال نیست و خواب میبینیم

 همانطور  که اشاره کردم ما به ارتباط با روان نیازمندیم و برای درک درست مفهوم داستان ، باید دقت کنیم این نویسنده حرفه ای چگونه داستانی را برای ما روایت می کند؟ شخصیت های داستان  چگونه هستند؟  فضای داستان  چیست؟ نمادها و اتفاقات برای چه آفریده شده اند؟

 بطور مثال در خواب امروز من ،  چرا درب آن اتاق بسته بود؟ اتاق نمادچیست ؟ چرا قبلا این اتاق را در خانه ندیده بودم ؟ چرا در طبقه زیرزمین بود؟ چرا این اتاق در خانه ای با مالکیت من بود و در فضای خانه ی  متروکه یا خانه ی دیگری طراحی نشده نبود ؟

 یک نویسنده حرفه‌ای  میداند تغییر هر عنصر از داستان ، مفهوم کل داستان را در ذهن مخاطب تغییر می دهد.

در کلام استاد سهیل رضایی این جملات را می شنیدم  ولی مفهموم  آن را درک نمیکردم :
به خواب هایتان اهمیت دهید .
به خواب های تکرار شونده و پیامشان توجه کنید .

 و امروز به دانشجوی مهاجری شبیه هستم که بارها برایش از اهمیت یادگیری زبان غیرمادری اش گفته اند و حالا در سرزمینی ناآشنا زبان_ارتباط را تا حدودی میداند ، هم افسوس میخورد که چرا کم و دیر میداند و هم خوشحال است که می تواند مفهوم گوینده تا حدودی را درک کند .


جهان با من برقص ، داستان مرد عادی درون گرایی است که رقص بلد نیست و نمی تواند گریه کند* .
او چند روز مانده به تولد پنجاه و چهارسالگی اش می فهمد که تا یکی دو ماه د
یگر بیشتر زنده نیست .
جهان ( با بازی علی مصفا ) علی رغم میل باطنی و اینکه خلوت را بیشتر دوست دارد به دعوت برادرش ، میزبان دوستان_صمیمی_همدانشگاهی اش میشود ، دوستانی متفاوت و گاهی متضاد که معتقدند بعد از هر اتفاق و دلخوری بازهم باهم دوست هستند .
علاوه بر وجود تفاوت در نگاه و رفتار‌ این جمع دوستانه ، موضوع مهم دیگری جهان را از سایرین متمایز می کند و داستان فیلم را شکل می دهد ؛ بیماری او که در ظاهر هیچ نشانه ای با خود ندارد اما احتمال زنده بودنش را از همه کمتر کرده است. جهان پس از دانستن این موضوع از عینک متفاوت خودش به جهان نگاه میکند ، افق دیدش کوتاه و تاریک شده و ادامه ی زندگی برایش مبهم و طاقت فرساست .
حالا اتفاقات برای او پیشوند "آخرین" می گیرند ،اخرین کله پاچه، آخرین جشن تولد
 و .

فیلم به موضوع نامطلوب مرگ میپردازد اما آنچنان عالی روایت شده که نه با خود تلخی و غم افسردگی می آورد و نه امید تخیلی برای شفا دارد. داستانی قابل قبول و باور پذیر با اندکی امید به همین زندگی لعنتی  !!
شاید روایت فیلم نمادی از داستان زندگی ما آدمها باشد که در حین تماشایش گاهی به شادی می خندیم و گاهی گنگ و ناتوان بغض میکنیم اما در پایان باید در درون به دنبال چیزی فراتر از غم و شادی باشیم . چیزی مثل معنای زندگی.


مونولوگ انتهای فیلم که حاصل تاملات جهان است و  پس از مرگش از زبان او بیان میشود ، بهترین پایان برای فیلم بود. این متن را برای انتهای پست آماده کرده بودم اما فکر میکنم لذت دیدن فیلم و شنیدن بار اول آنرا از شما میگیرد  . پس شما را به  رقص با جهان دعوت میکنم .


*بطور حتم استفاده از نام جهان و بکارگیری نمادهای رقص و گریه بی دلیل نبوده است .


نوشتن سخته !! اما کتاب خوندن  از متن نوشتن راحت تره.
کتاب خوندن سخته !! اما فیلم دیدن از کتاب خوندن راحت تره .
خیلی وقتا ندیدن راحت تر از دیدن و فهمیدن میشه.

اجرا کردن سخته !! اما تحلیل و بررسی کردن از اجرا کردن راحت تره .
تحلیل کردن سخته!! اما فکر نکردن و بیخیال شدن از تحلیل کرد راحت تره.
در کل مسولیت سپردن راحت تر از مسئولیت پذیرفتن .

راحت طلب شدم و‌ یه پله میام پایین ،
از طرفی هم قانع نیستم و یه پله یه پله میام پایین ،
تا از بالا میرسم به هیچ !!

کار راحت که پاداش نداره .
این کاره متفاوت هست که زحمت و پیگیری میخواد .


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها